Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


شعر طنز

شعر طنز بسیار زیبا

غضنفر چند هفته بوده هر روز پشت سر هم مي‌رفته از داروخونه قرص سوسک کش مي‌خريده.يه روز دکتره ازش مي پرسهتو چرا اينقدر قرص سوسک کش مي‌خري؟

ميگه: آخه من هرچي اينا رو پرت مي‌کنم نميخوره به سوسکها!

 

 

 

 

یارو زنگ ميزنه فرودگاه و ميگه: ببخشيد از اينجا تا تهران چقدر راهه؟
کارمنده ميگه: يه لحظه...
ميگه: خب خيلي ممنون! و قطع مي‌کنه!!

 

 

 

نظر یادتون نره:))))))))))))))))))))))))))

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت17:30توسط محمد طباطباییان | |

سلام دوستانه خوبم امروز می خوام یه چت روم مخصوص دبیرستانی ها

بگم   برید حال کنید................www.dabirestane.chata.ir برید حال

کنید

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت13:36توسط محمد طباطباییان | |

سلام دوستان من 2شدم در شعر کتاب طنز خط خطی دادن .120 هزار تومان پول نقد

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:13توسط محمد طباطباییان | |

سلام دوستان عزیز من شمارمو اینجا میذارم 09378837228تا اگر وبلاگ مشکلی داره یا برای دوستی بهم بگین منتظر تماس هاتون هستم

+نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:37توسط محمد طباطباییان | |

سلام دوستان عزیز من شمارمو اینجا میذارم 09378837228تا اگر وبلاگ مشکلی داره یا برای دوستی بهم بگین منتظر تماس هاتون هستم لطفا نظر هم بذارید یا برای اطلاعات بیشتر به پروفایلم برید ممنون

+نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:37توسط محمد طباطباییان | |

سلان دوستان عزیز اگر دوست داشتید میتونید عضو وبلاگ من بشید وازتون خواهش میکنم که عضو بشید :)))))))))

+نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:26توسط محمد طباطباییان | |

سلام دوستان انقدری نمونده که جواب بدم چندم شدم 5شنبه باید برم91/12/10ومن یه چند روزی باید برم مسابقات والیبال و شاید تا جمعه یا شنبه جوابشو بدم       راستی تا یادم نرفته ممنون که نظر می ذارید اگه شما ها نظر نذارید این وبلاگ رنگ دوره ی زندگی رو به خودش نمی بینه  و به این کارتون ادامه بدید ممنون

+نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:4توسط محمد طباطباییان | |

هرکی تونست نوشته رو بخونه تو قسمت نظر ها بنویستش

 

 

منیهروزبهجنگلرفتمویهخرسنایابدیدم

+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:18توسط محمد طباطباییان | |

سلام دوستان از این که نظر میذارید خیلی خوش حالم و زمانی که اسم وبلاگتو نو میدید من بهشون سر میزنم و نظر هم میذارم تا جای امکان وخلاصه از نظراتتون متشکرم

+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت13:29توسط محمد طباطباییان | |

با عرض سلام به بازدید کنندگان عزیز من در شعر طنز امروز یعنی 91/12/1 مقام اوردم و نمی دونم مقام چندم ولی 10اسفند باید برم اختتامیه بگن ببینم چندم شدمولی جای امیدی هست وقتی فهمیدم بهتون میگم چندم شدم من پارسال نفر اول شدم و جایزه 1500000ریال گرفتم وحتما امسال بیشتره برای همتون ارزوی موفقیت دارم خدا حافظ نظر هم یادتون نره

+نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت15:11توسط محمد طباطباییان | |

- هنگامي که دري از خوشبختي به روي ما بسته مي‌شود، دري ديگر باز مي‌شود ولي ما اغلب چنان به در بسته چشم مي‌دوزيم که درهاي باز را نمي‌بينيم.                                      

 

 

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.

استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل

مردم را ببيند خودش را در جايي مخٿي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تٿاوت از

كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد

. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر

نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.


بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار

داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن

سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي

تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد

 

+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:6توسط محمد طباطباییان | |

 هیچگاه، هیچگاه و هیچگاه خود را دست کم نگیرید و تحقیر نکنید، بیاد داشته باشید که خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت ...

+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:4توسط محمد طباطباییان | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد