Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


شعر طنز

شعر طنز بسیار زیبا

- هنگامي که دري از خوشبختي به روي ما بسته مي‌شود، دري ديگر باز مي‌شود ولي ما اغلب چنان به در بسته چشم مي‌دوزيم که درهاي باز را نمي‌بينيم.                                      

 

 

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.

استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل

مردم را ببيند خودش را در جايي مخٿي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تٿاوت از

كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد

. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر

نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.


بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار

داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن

سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي

تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد

 

+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:6توسط محمد طباطباییان | | 25 نظر

 هیچگاه، هیچگاه و هیچگاه خود را دست کم نگیرید و تحقیر نکنید، بیاد داشته باشید که خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت ...

+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:4توسط محمد طباطباییان | | نظر دهید


من آن سنگ مغـرور ساحل نشینم


 که می رانم از خویشتن موجها را
 

خموشم ،


 ولی در کف آماده دارم کلاف پریشان صدها صدا را
 

چنان سهمناکم


که از هیبت من نیاید سگ ماهیان در پناهم

 
چنان تیز چشمم


که زاغان وحشی حذر می کنند از گــزند نگـــاهم


 
صدفها و کفها و شنهای دریا به مرداب رو


می نهند از هراسم

 
من آن سنگم ، آن سنگ ،


آن سنگ تنها که هم آشنایم ، که هم ناشناسم

 
غبار مرا گرچه دریا بشوید ولی رنگ غم دارد


آیینه ی من
مرا سنگ خوانند و


 دریا نداند که چون شیشه قلبی است در سینه ی من


+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:59توسط محمد طباطباییان | | 1 نظر

برای خوندن حکایتی زیبا

 

           به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب...

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:10توسط محمد طباطباییان | | نظر دهید

برای خوندن شعر زیبای من به

 

                        ادامه مطلب بروید

 

 

 

 

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت16:55توسط محمد طباطباییان | | نظر دهید

اگه دوست دارید نمره های بعضی از درس هام رو ببینید

 

 

 

                                   به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب...

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:0توسط محمد طباطباییان | | 3 نظر

با سلام به بازدید کنندگان پایه این وبلاگ که نظر هایی دل گرم کننده می گذارند هنوز یادم نرفته که این وبلاگ که به غیر از بازدید کنندگان پایه بازدید کنندگانی غیر پایه داره که اونا هم نظرهایی زیبا می گذارند

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:54توسط محمد طباطباییان | | 1 نظر

بازدید کنندگان شرمنده که نمی تونم زود زود به روز کنم یکمی درسا سنگین شده دیگه به بزرگی خودتون ببخشید خیلی سخته مدرسه نمونه درس خوندن شرمنده اگه رفته باشین می فهمین

+نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:52توسط محمد طباطباییان | | 3 نظر